ترجمان دردها ......

یه فضای شیک .... با یه خنکای مطبوع .... بوی خوش کتاب ..... بوی کتاب های نوی نو ....یه میز بزرگ با چن تا صندلی خوش استیل .... یه عالمه کتاب رو به رو ... همینا کافیه وسوسه بشم با این همه خستگی بچه بغل وارد فروشگاه بشم ....می چرخم و میچرخم ....هم سفر اول هم غر میزنه بیرونم که میایم  هم باید بتابی تو کتابها ... نشنیده میگیرم .... بچه بغل میچرخم ....روی کتابهای آشنا دست میکشم .... میخوام سلام کتاب های محصور تو قفسه هامون را به این کتابهای تو قفسه های شیک برسونم ....منظر نشونیم ...نشونیی مثل اون طوطیکی که افتاد و مرد و پیام آزادیشو به طوطیک تو قفس رسوند ... نا خودآگاه زمزمه میکنم .... طوطیی زان طوطیان لرزید بس ...... اوفتاد و مرد بگسستش نفس ..هم سفر اول نگاه میکنه و زمزمه میکنه ....این چرا کردم چرا دادم پیام ..... سوختم بیچاره را زین گفت خام ..... نگاهش میکنم بدون اینکه بدونه قصه از چه قراره همراهی میکنه ... میرم سمت پیشخوان ... سلام و علیکی میکنم میگم کتابای خوبی دارین ولی کتابایی که من میخوام ندارید ....میگه کدومها؟ یک به یک براش می خونم ... ده فرمان از کاترین کاردینال ؟ ...نه ....تنهایی پرهیاهو از بهومیل هرابال ؟.... نه ......

دفتر های خاکستری ؟ ....نه.....دودنیا از گلی ترقی ؟ .....نه ...... ترجمان دردها از جومپالاهیری؟.....نه.... دارم فک میکنم دیگه چه کتابی بگم که در میاد : معلومه خیلی کتابخونید چون من اسم این کتابها را هم نشنیدم !!!! بغض میکنم میخوام داد بزنم پس اومدی کافه زدی که چی ؟... ذهنم مدرنم زودی میاد وسط و شروع میکنه محاسبه کردن ....خوب 4 متر در 6 متر احیانا 24 متر مساحت این مغازه اونم وسط شهر ... با این مظنه اجاره بها و گرونی .....شیرین 1 و نیم کرایه ماهیانه اس .... ذهن سنتی ام میام وسط که تو چیکار داری شاید مال خودشونه ؟؟؟.....ذهن مدرن سگ خند میزنه گیرم مال خودش باشه و از بابای پولدارش بهش به ارث رسیده باشه نشون به اون نشون 6 ماه دیگه به این نتیجه میرسه بهتره بره بند کفش بزاره تو سینی بفروشه تا جامع المقدمات رو و این مغازه درندشت رو میده اجاره به یه بوتیکی به 2 چوق و نیم ماهی ...سر برج هم مثل برج زهرمار به زبون خوش کرایه رو می گیره و میره دمبال نصف العیش ...... درگیر بگو مگوهای سنتی و مدرنم میام بیرون .... با آرزوهای کافه کتابی که احیاناً به گور میبرمش ... کافه کتابی که با دمنوش هاش بیشتر حال میکننن تا با کتابهای زرد با بوی شیرینش.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد