کسی اشک‌هایم را ندید.........

کسی اشک‌هایم را ندید: کتابخانه‌های بی‌کتابدار مدارس

(به بهانه پخش یک گزارش خبری از رادیو)

                                                                                  

لیزنا (گاهی دور / گاهی نزدیک: 37)، مجید صمیمی‌نژاد، معاون کتابخانه مرکزی پردیس کشاورزی و منابع طبیعی دانشگاه تهران: توی ماشین نشسته‌ام: پارکینگ دانشکده، کله سحر، جیغ و داد طوطی‌ها و گنجشک‌ها، صدای خش خش رادیو با سمفونی یکنواخت موتور پراید همنوایی می‌کند. خبرنگاری دارد سنگ کتابدارهای مدارس را به سینه می‌زند. صدای آشنای دکتر فدایی را می‌شنوم که دارد از حذف پست کتابدارهای مدارس انتقاد می‌کند: "ما که ادعا می‌کنیم می‌خواهیم به افق ایران 1404 برسیم و چه و چه، با این وضع که پست کتابدار را حذف می‌کنیم، چگونه !؟" صدای وزیر آموزش و پرورش می‌آید، انگار از چیزی  چندشش شده باشد (می‌توانم لب و لوچه درهم فرورفته‌اش را تصور کنم): "کتابدارهای مدارس اکثراً در سنین پایانی خدمت خود بودند و تا چند وقت دیگه بازنشسته می‌شدند، از طرف دیگه وجود کتابداران آنهم با این کیفیت ضرورتی ندارد". صدای یکی از معاونان وزیر بعد از او توی مغزم می‌پیچد: "ما دیدیم مدرسه به مشاور احتیاج داره، به ... احتیاج داره، اما کتابدار اصلاً لزومی نداره، اصلاً استخدام کتابدار در سطح کشور ممنوعه، و چرا هزینه‌ای رو به بودجه آموزش و پرورش تحمیل کنیم برای پستی که اصلاً ضرورتی نداره !؟". یاد حرف‌های امیرعباس هویدا می‌افتم. معلممان می‌گفت وقتی فرهنگی‌ها به سطح حقوق خود اعتراض کرده بودند، این آقا در مصاحبه‌ای با لاقیدی تمام گفته بود: "معلم که واسه ما پتو تولید نمی‌کنه، پیکان نمی‌سازه ...". صدای کتابدار بازنشسته‌ای که از وضع اسف بار کتابخانه‌های مدارس بعد از حذف این پست می‌نالد ... .

صداها در سرم در هم آمیخته، سوار ماشین زمان شده‌ام، به کودکی‌ام برگشته‌ام: به کتابخانه اتاق سرد خانه‌امان، بالا رفتن از قفسه‌ها، خیره شدن به عکس روی جلد کتاب‌ها، حرص خوردن از ناتوانی در خواندن آن همه سطر منظم، خواندن دزدکی رمان "دختری در قطار" در سن 8 سالگی، سرخ و سفید شدن بی دلیل از خواندن ملاقات‌های ماریوس با کوزت در بینوایان، جمع کردن سکه‌های دو تومانی پول تو جیبی برای خریدن آخرین جلد کتاب "به من بگو چرا" از کتاب‌فروش بد اخلاق شهر کوچکم، پیچاندن ساعت ورزش و یک ساعت و نیم در هفته معاشقه تنهایی با کتاب‌های فرسوده کتابخانه مدرسه‌ام، خواندن یک شبه "قلعه حیوانات" جورج اورول ... . صدای پر از گلایه دکتر فدایی از میان این همه خاطره، محو و گنگ به گوشم می‌رسد: "ما به آنها پیشنهاد دادیم کتابدارهای مدارس رو بفرستن ما در دانشکده کتابداری بهشون آموزش بدیم".

خواهرم معلمی بود که گچ، دستش را سیاه و کبود می‌کرد. دکتر به او گفته بود باید شغلت را عوض کنی و او هم مثل خیلی از کتابدارهای مدرسه از سر ناچاری به کتابخانه محقر مدرسه پناه برده بود. اما چیزی درون قلبش بود که شاید بعضی از کتابدارهای واقعی هم نداشتندش. من و او بر سر خواندن هر کتابی مسابقه داشتیم و گاه، جنجال و هیچ چیز حالمان را به اندازه بوی کاغذ کاهی کتاب‌های یک کتابخانه خوب نمی‌کرد. او در کتابخانه ماند و شد کتابدار نمونه کشور و مرا هم وسوسه کرد که کتابدار شوم. او خوب می‌فهمید که من هم مثل خودش بی کتابخانه نفسم می‌گیرد ... .

درهای کتابخانه‌های مدارس دارد قفل می‌شود، یاد حرف‌های آقا ذبیح قوم و خویش زنم می‌افتم. مردی که تا سوم نظری درس خوانده، اما همه شعرهای اخوان را از حفظ است و اسم شریعتی اشک توی چشم‌هایش می‌آورد. صدای بغض آلودش توی سرم می‌پیچد: "مجید خان، الان از دست بچه مدرسه‌ای‌ها کلیپ پورنو می‌گیرند و زمان ما کتاب جلد سفید صمد بهرنگی و شریعتی می‌گرفتند".

در مدارس ما صدای پای تبلت و لپ تاپ به گوش می‌رسد. بی آنکه مهارت‌های سواد اطلاعاتی به مدارس راهی داشته باشد. پدر و مادرهایی که تحقیق‌های فرمایشی معلمان را به جای بچه‌هایشان به انجام می‌رسانند، فایل های Word و Power Point ی که به قیمت‌های متفاوت برای به دست آوردن سه نمره کلاسی بچه مدرسه‌ای‌ها توسط کافی‌نت‌دارها آماده می‌شوند. آیا جناب آقای وزیر، برای تحویل گرفتن سی‌دی کار کلاسی فرزند عزیزشان مثلاً در مورد تاریخ اهرام ثلاثه یا مبحث هواکره، شبی شلوغ آواره کافی‌نت‌ها شده‌اند !؟ آیا جناب آقای وزیر از سرگذشت کتابخانه مدرسه فرهاد چیزی شنیده‌اند !؟ آیا معاون محترمشان فرهنگنامه کودکان و نوجوانان را می‌شناسند !؟

امروز برای دانشجویان دکترا، کارگاه آموزشی مهارت‌های اطلاع‌یابی دارم. دانشجویانی که از انواع پایگاه‌های اطلاعاتی فقط یکی را می‌شناسند؛ آن هم به اسم ناشرش، Elsevier که بعله ! همه دانش بشری را منتشر می‌کند. دانشجوهایی که تا به حال اسم عملگرهای منطقی ساده بولی به گوششان نخورده و ارزش خواندن یک مقاله دایره‌المعارفی در سرآغاز پژوهش را نمی‌دانند. یاد حرف‌های استاد سال‌های دورم سرکار خانم قزل‌ایاغ می‌افتم که از نظام بانکی آموزش و پرورش می‌گفت و با چه دل پری!

سال‌هاست که کتابخانه‌های مدارس به زوایای تنگ و تاریک مدارس تبعید شده است؛ سال‌هاست که نشانی از کتابداران متخصص و علاقه‌مند در آموزشگاه‌ها نیست. جناب وزیر و معاونش لطف کردند و تیر خلاصی به این پیکره نیمه‌جان رنجور زدند. از کودکی که در مدرسه چیزی جز درس هفته پیش از او نمی‌خواهند، همه دلخوشی‌اش از لپ تاپ، پیمودن مرحله‌های بازی پرنده‌های عصبانی است، و اینترنت برای او فقط مکانی برای فیس‌بوک بازی و دانلود فایل موسیقی است، و تحقیق‌های تحمیلی خانم معلم را هم به کف با کفایت پدر و مادر کارمند یا کافی‌نت سر کوچه می‌سپارد، نمی‌توان انتظار داشت سر کلاس دکترای دانشگاه بنشیند و حتی در این مقطع از مبتدیات یک جستجوی صحیح چیزی شنیده باشد.

لابد باید روزی انتظار شنیدن صدای وزیر محترم علوم را از رادیو داشته باشیم که از عدم ضرورت وجود پست کتابدار دانشگاهی یا اصلاً کتابخانه دانشگاهی سخن می‌گوید.

دلم مثل آسمان ابری دانشکده گرفته، صدای ضرب انگشتان روی شیشه ماشین برم می‌گرداند به پارکینگ، همکارم دارد با تعجب نگاهم می‌کند: "تو این گرونی بنزین ماشینو روشن گذاشتی و رفتی تو هپروت، بدو بابا جان، تأخیر می‌خوریم‌ها ... .

... تصویر همکارم جلوی چشمانم تار و لرزان است.

نظرات 4 + ارسال نظر
خلیلیان شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:43 ب.ظ http://rajaeelib.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااااام همکار محترم
با افتخار تمام شما رو لینک کردم
راستی با عرض شرمندگی دیدم آخر ادرس کتابخانونه ما پست ۱۲ هست اینجوری هر وقت به ما سر بزنید میرد پست ۱۲
لطفا http://rajaeelib.blogfa.comدرستش کنید
آدرس درست رو براتون نوشتم

سلام خسته نباشید
لینک را درست کردم

خلیلیان شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:47 ب.ظ

خیلی تلخ بود خیلییییییییییییییییییییی

کریمی شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:43 ب.ظ http://7honarlib.blogfa.com

سلام ...
آنجا که بود دغدغه شان نان و کباب
دیوانه بود هر که برد نام کتاب ( و البته کتابدار)

[ بدون نام ] شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:59 ب.ظ

سلام.
نهاد کتابخانه های عمومی ما درست روبروی اداره کل آموزش و پرورشه. یعنی همون جاییکه با بیرحمی و بیسوادی تمام اعلام کرد که اصلا آموزش و پرورش با کتابدارها هیچ کاری نداره و کلا پست کتابدار رو از ساختارش حذف کرد و صلاح دونست از همون معلمای دسته گل برای این یه فقره کار هم استفاده کنه...
امروز از قضای روزگار یکی از همین فرهنگیان!!!!! اومده اینجا و میگه:
- ببخشید خانوم من یه سوالی داشتم.
+بفرمایید خواهش میکنم.
- این شماره ها که پشت کتابا (دقت کنین پشت کتابا!!!) (و با انگشتش عطف کتابی که در دستش هست رو نشون میده) می زنین رو چه جوری باید بنویسیم واسه کتابای کتابخونه مدرسه مون میخوام؟ البته همه شو نمیخوامااا چون کتابای جدید خودش این شماره رو داره (منظورش فیپاست) واسه کتابای قدیمی که دانش آموزا اهدا کردن به کتابخونه مدرسه میخوام.
- ببخشید رشته تون کتابداریه؟
+ نه. من دیپلم دارم. اما یه دوره (8ساعت) کتابداری برامون از طرف آموزش پرورش گذاشتن ما کتابداری یاد گرفتیم.
- !!!!!!!!!!!!!!!!! هشت ساعت!!!؟ بعله!!! خوب اونوخ نگفتن این شماره رو چه جوری برای کتابها مشخص کنید؟
+ نه دیگه گفتن از همون داخل کتاب بنویسین. ایناییکه میگم شماره ندارن قدیمی و اهدایی هستند.
- خوب عزیز دل من (تو دلم میگم: خیر سرمون 12واحد سازماندهی پاس کردیم! واسه همین به قول شما یه شماره، ما چهار سال (تازه دوسال ارشد پیشکش) درس خوندیم ناسلامتی، دانشگاه معطل خودمون کردیم تا یاد گرفتیم الان چه جوری به نظرتون من براتون بگم؟) به خانومه میگم: شما از وب سایت کتابخونه ملی یا سی دی کتابشناسی ملی استفاده کنید بهتره. توی اون سرچ کنید بعد همون شماره رو به کتابهاتون بدید.
+ آخه ما اونجا کامپیوتر نداریم. نمیشه همینجوری حالا خلاصه شو بگین؟
- ....................
درست حدس زدین. اون وقت یا باید موهام را می کشیدم و سرم و می کوبیدم به دیوار یا همین بلا را سر طرف مقابل میاوردم...

سلام میدونید چیه نهاد کتابخانه های عمومی کشور هنوز که هنوزه نتونسته ذهنیت مردم (عموم مردم)را نسبت به کتابخانه های عمومی تغییر بده .
برای خیلی از مردم جدا از عده کمی از نسل جوونش هنوز ظرفیت های کتابخونه ناشناخته مونده
برای خیلی از مردم کتابخونه جایی هست سوت و کور و تاریک و یه بوی خیلی مرموز!!!!! (اینو از یکی مراجعانم شنیدم ) و یه آدم حداکثرش دیپلمه !!! که کارش اینه که فقط کتاب بیاره و کتاب بگیره ....من فک میکنم خودم هم بشخصه مقصرم چون اونجور که باید تلاش کنم کتابخونه را به مردم معرفی کنم نکردم وی خوب از اون طرف میبینم از طرف هیچ ارگانی چه اونا که متولی امر فرهنگی اند و چونا که خیر سرشون متولی آموزش اند حمایت نمیشم دلسرد میشم ...
کتابداری به عنوان یک شغل تخصصی چندان جدی گرفته نمیشه تو جامعه
در حالی که سراسر دنیا اهمیت ویژه ای براش قائلن . دلم میسوزه وقتی دوستی که هند کتابداره میگفت ما فرصت های مطالعاتی اجباری هم داریم یعنی جدای اینکه باید اطلاعات علمی و تخصصی خودمون را بروز کنیم باید حداقل از جدیدترین چکیده های علوم و دستاوردهاشون با خبر باشیم .میگفت وقتی مراجعه کننده ای در خصوص یه دستاورد تخصصی میپرسه نتونیم جواب بدیم توبیخ میشیم ... اونوقت خودتون قضاوت کنید اینجا چه خبره ...
راستی همون خوب شد کتابخونه های مدارس تعطیل میشد تا دست همچین آدمایی بیوفته من دارم فک میکنم اونایی که از این نوع کتابدار نما ها مشاوره میگیرن چه ملغمه ای می شه و چه افلاطون هایی بار میان .
سپاس از نظرتون .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد